المستنصربالله204 كه از خلفاى مقتدر عباسى بود روزى از بغداد پايتخت خلافت براى ديدن سامرا باتفاق وزراء و رجال مملكت حركت ميكند، و پس از انجام تشريفات معموله جهت زيارت عسكريين - عليهما السلام مشرف ميشود حرم را بسيار مجلل و آبرومند مشاهده ميكند و با فرشهاى زيبا مفروش و پردههاى رنگارنگ و سنگين قيمت آويزان و مردم فوج فوج براى زيارت رفت و آمد ميكنند و كمال ادب و منتهاى خضوع را رعايت كرده و روبروى ضريح ايستاده زيارت ميكنند در حاليكه چشمهايشان پر از اشك است و هنگام مراجعت بايكدنيا حسرت برميگردند و نميتوانند بآسانى از قبر جدا شوند.
المستنصر پس از انجام مراسم احترام و ادب و ديدن اين منظره از حرم خارج شده و بسمت مقابر پدرانش كه نزديك حرم مطهر واقع شده بود روان گرديد تا فاتحه بخواند، وارد آن محل شد در حاليكه بناى آرامگاه نيمه ويران است، و قبرهايشان مساوى با سطح زمين شده گرد و غبار روى آنها را پوشانيده و پرندگان روى قبرها فضله ريخته كسى هم براى خواندن فاتحه بدانجا نميرود، با ديدن اين دو منظره متفاوت يكى از وزراء او خطاب به خليفه نمود و گفت:
اميرالمؤمنين سلامت باد تا كى بدين عار و ننگ صبر ميكند اينها قبور پدران تو است در دوران زندگى خود زمامدار و فرمانرواى كشورهاى اسلامى بودند، خزينههائى پر از ثروت داشتند، اينك گورهاى آنها است كه نيمه ويران است و مورد توجه مردم نيست، زمين مقابر فرشى ندارد، و گردوغبار و كثافت حيوانات روى قبرها را پوشانيده است در حاليكه شما فرزند شايسته و خلف صالح و مقتدر هستيد.
اما قبور عسكريين اينگونه مورد توجه تمام طبقات مردم است و همه براى رفع گرفتاريهاى خود از نظر معنوى بآنها متوسل شده نتيجه ميگيرند با آنكه آنان در دوران زندگى يا در زندان بودند و يا بصورت تبعيد بسر ميبردند و يا تحت نظر بودند و هميشه از رقباى خطرناك خلافت خاندان شما بشمار ميرفتند وزير به بيانات تملقآميز خود خاتمه داد و منتظر جواب خليفه بود.
المستنصر پس از شنيدن سخنان وزير سربزير انداخت و در فكر عميق فرو رفت حاضرين نگاهى بوزير و نگاهى بخليفه ميكردند و هر يك نسبت بعكس العمل سخنان وزير فكرى ميكردند چند ثانيه سكوت حكمفرما بود سپس خليفه رو بوزير نموده و علت واقعى مورد سئوال را بيان كرد و بالهجهاى كه حاكى از ناراحتى درونى بود گفت:
هذا امر سماوى
اين دو منظره متفاوت و اين اختلاف فاحش يك تقدير آسمانى است و قدرت ما هم در برابر آن جزئىترين ارزشى ندارد و ما آنچه توانستيم در احترامات قبور پدران مان انجام داديم اما دلهاى مرد تحت تسلط ما نيست و ما نميتوانيم آنها را جذب كنيم، حكوت ما تنها برابدان مردم است نه بر دلهاى آنان. ما بر مقبرههاى پدران خود فرش و پردههاى گرانبها خريديم كه به پايه قبور اولاد پيغمبر برسانيم ولى چكنيم نيمه شب آمدند همه را بسرقت بردند و كسى بقصد زيارت نيامد و نخواهد آمد.
اما بفرزندان پيغمبر، مردم بايكدنيا عشق و علاقه از ثروت خود گذشته در تزيين حرم آنها خرج مىكنند، فرش ميخرند، پرده مىآورند، تجديد بنا ميكنند، از جان و دل خدمت ميكنند. اين يك جذبهايست كه بآنها اختصاص دارد205.